جدول جو
جدول جو

معنی بچشم آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

بچشم آمدن
(مُ)
دیده شدن. به نظر آمدن. جلوه کردن در انظار. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ)
همراه آمدن. معاً آمدن. به اتفاق هم آمدن. (ناظم الاطباء). انضمام. تقلص. احلاب. (تاج المصادر بیهقی). در صحبت یکدیگر فرارسیدن.
لغت نامه دهخدا
(مُ غامْ مَ)
به دست آمدن. نصیب شدن:
ز گستردنیها و از بوی و رنگ
ببین تا ز گنجت چه آید بچنگ.
فردوسی.
و رجوع به چنگ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ سَ)
اشاره کردن. غمز. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به چشم شود، فرزند گدا. گدا بچه
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ رَ)
بچشم آوردن. اعتنا به شأن چیزی کردن. (آنندراج). وقع و وقارنهادن. (غیاث اللغات). نشان کردن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ طَ)
بچشم خود دیدن. بچشم خویش دیدن. بچشم خویشتن دیدن. دیدن با چشم نه شنیدن به خبر و نقل. رؤیت کردن و مطمئن شدن و یقین کردن:
رفتن جان را به چشم خود ندیده هیچ کس
من بچشم خویش می بینم که جانم میرود.
میرخسرو.
بچشم خویش دیدم در گذرگاه
که زد بر جان موری مرغکی راه.
سعدی.
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود بچشم خویشتن دیدم که جانم میرود.
سعدی، تربیت و نگاهداری جنس ماده برای فرزند زادن و بچه گرفتن از آن
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بچشم کردن. اعتنا به شأن چیزی کردن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(مَهَْ مَ هََ)
در طلب نر برآمدن حیوان. طالب نر شدن ماده. و رجوع به گشن شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع شدن. گرد شدن. یکی شدن. بهم پیوستن دو چیز. سر بهم آوردن. (فرهنگ فارسی معین). جمع شدن و بسته شدن. (ناظم الاطباء) :
و ایشان بهم آمدند چون کوه
برداشته نعره ها بانبوه.
نظامی.
رفت بسی دعوی از این پیشتر
تا دو سه همت بهم آید مگر.
نظامی.
، که دخل و تصرفی در امری ندارد. غیردخیل در کارها. رجوع به دخل شود
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ زَ دَ)
عصبانی شدن. غضبناک شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
خشمش آمد و همانگه گفت ویک
خواست کو رابرکند از دیده کیک.
رودکی.
سر فروبردم میان آبخور
از فرنج منش خشم آمد مگر.
رودکی.
اما او را سهوی افتاد کی کس سوی شهر براز نفرستاد و با او مشورت نکردو او را خشم آمد و لشکر جمع کرد. (فارسنامۀ ابن بلخی).
چو خشم آیدت بر گناه کسی
تأمل کنش بر عقوبت بسی.
سعدی (بوستان).
نگویم که جنگ آوری پایدار
چو خشم آیدت عقل برجای دار.
سعدی (بوستان).
از دوستی که دارم و غیرت که می برم
خشم آیدم که چشم باغیار می کنی.
سعدی (بدایع).
با چشم نیم خواب تو خشم آیدم همی
از چشمهای نرگس و چندین وقاحتش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نُ)
ترس عارض شدن. بیم روی آوردن. ترسیدن از چیزی. مقابل بیم نیامدن و نترسیدن و پروا نکردن:
جان من از روزگار برتر شد
بیم نیاید ز روزگار مرا.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از باهم آمدن
تصویر باهم آمدن
به اتفاق یکدیگر آمدن معا آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهم آمدن
تصویر بهم آمدن
پیوستن دو چیز سر بهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار